روزی روزگاری در شهری دور، زن جوان مرموزی بود که همه او را «روح گمشده» می نامیدند. مردم فکر می کردند که او دیوانه است، زیرا لباس های ژنده پوش پوشیده بود و او را فقط شب ها می دیدند، زمانی که او برای قدم زدن در گورستان، مکانی که در آن زندگی می کرد، می رفت. چیزی که هیچ کس نمی دانست این بود که آن زن جوان کثیف با قیافه گمشده همان دختری بود که سال ها پیش پس از مرگ پدرش رنج های زیادی کشیده بود. لولا کاررو برای فرار از چنگ آکیلس بارازا که می خواست بدهی های پدرش را جمع کند از شهر فرار می کند و به خانه خاله اش مارتا پناه می برد که با او بدرفتاری می کند و او را به خدمتکار خود تبدیل می کند. پلیس در مواجهه با ترس و انزجار ساکنان شهر، لولا را دستگیر می کند تا او را به آسایشگاهی بفرستد که در آنجا نمی تواند کسی را آزار دهد..../.
مترجم : shabnam_05